Wie man aus einer Anklägerin eine Angeklagte macht; Reisebericht, Teheran, Nov.-Dez. 2016

Blog 2017-01-26

Am 16. November 2016 reiste ich nach Teheran, um meiner Eltern, Parvaneh und Dariush Forouhar, die vor 18 Jahren im Zuge einer Reihe politischer Morde durch Agenten des Geheimdienstes der Islamischen Republik Iran bestialisch getötet wurden, zu gedenken. Ich hatte vor, an ihrem Todestag eine Gedenkfeier in ihrem Haus abzuhalten. Wegen des Schaltjahrs fiel der Tag auf den 21. November.
Zwei Tage vor diesem Termin, spät am Vormittag, erhielt ich einen Anruf. Auf dem Display stand „Anonym“. Der Anrufer stellte sich als „vom Ministerium“ vor und begann mir in einem aufdringlichen Monolog „brüderliche Ratschläge“ bezüglich meines Vorhabens zu erteilen und die Konsequenzen aufzuzählen, welche meine Missachtung seiner „Ratschläge“ nach sich ziehen würde. 
„Wir werden nicht zulassen, dass die Konterrevolutionäre diesen Anlass für ihre Zwecke missbrauchen“, wiederholte er die alte Leier, die ich nun schon seit Jahren anhören muss.
Ihn zu unterbrechen war nicht möglich. Wir redeten gleichzeitig. Auf meine geäußerten Zweifel an der Legitimität solcher anonymen Anrufe zur Übermittlung offizieller Richtlinien reagierte er mit Wiederholungen seiner Routine-Sätze in zunehmender Lautstärke.  Read More

سفر پاییز ۹۵ …

Blog 2017-01-26

توضیح کوتاهی در پیش‌درآمد متن:
حتی پیدا کردن یک عنوان مناسب برای این نوشته سخت بود!
آن سه نقطه‌ی بالا جای واژه‌ی گزارش آمده‌، تا حساسیت قاضی رسیدگی‌کننده به پرونده‌ی «اتهام‌ها»ی من در دادسرای اوین برانگیخته نشود. واژه‌ی گزارش، بر اساس برداشت‌های (بینامتنی) من از گفته‌های او، به حوزه‌ی اتهام‌برانگیز و «مورد سوءاستفاده‌ی دشمنان» تعلق دارد. اگرچه به نظرم دامنه‌ی حساسیت وی به واژه‌ها آنقدر گسترده است که اگر خود را موظف به آن کنم به لکنت زبان دچار خواهم شد، اما از سر خودداری و خوش‌بینی ذاتی‌ام، که در این روزگار تیره و خوف‌آور با سماجت سعی در حفظ‌ آن دارم، سعی کردم در این نوشته از کاربرد واژه‌های سه نقطه‌ای و تعبیرهای «اتهام‌برانگیز» پرهیز کنم. این سبب کندی نوشتن شد.
علت‌ دیگر تأخیر نیز در دشواری یافتن قالب مناسب برای بیان محتوای مورد نظر بود؛ قالبی که از انعطاف لازم برای بازنمایی کلاف سردرگم واقعیت برخوردار باشد. و شاید از آنجا که به فضاهای بینابینی تعلق و تعلقِ خاطر دارم، دست‌آخر این متن هم چنین خصلتی یافته و حامل فضایی بینابینی از تراژدی و طنز شده باشد. البته شاید هم خودِ محتوا چنین بوده که چنین قالبی یافته است! تراژدی‌اش که عیان است، طنزش را هم خودتان لابلای متن پیدا کنید. و توضیح آخر اینکه چون اولویت متن در وجه خبری آن نیست، تأخیر در انتشار هم به نظرم چندان بااهمیت نیامد. متن اصلی از اینجا شروع می‌شود: Read More

یادآوری … و همچنان پافشاری بر پیشبرد دادخواهی – سالگرد قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷

Blog 2016-11-14

هجدهمین سالگرد قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷ فرامی‌رسد.
امسال نیز به تهران خواهم رفت تا در سالروز قتل پدرومادرم، داریوش و پروانه فروهر، یادشان را در خانه و قتلگاه آنان گرامی دارم. در آستانه‌ی این سفر شما را به یادآوری، به تلاش برای روشنگری و دادخواهی این جنایت‌ها، و به گرامی‌داشت یاد قربانیان، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده و فرزند خردسالش کارون فرامی‌خوانم.
از سال‌ها پیش از آن پاییز شوم ۷۷ دگراندیشان ایرانی، در درون و بیرون کشور، قربانی قتل‌های سیاسی شده‌اند؛ فرآیند مخوفی که از سوی ساختار قدرت در ایران به قصد سرکوب ظرفیت‌های دگراندیشی و کانون‌های اعتراض در جامعه به اجرا درآمد، جان شریف آدمی و عزم انسانی او را برای دست‌یابی به آزادی و عدالت در تله‌ی خشونت و وحشت گرفتار کرد، و رد خونینی از بیداد بر تاریخ سرزمین ما کشید.
قتل‌های سیاسی آذر ۷۷ اما نقطه‌ی عطفی در این روند رقم زد: زیر فشار اعتراض گسترده‌ی افکار عمومی، به طور رسمی از سوی نهادهای حاکم در ایران اعتراف شد که مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مسئول طرح‌ریزی و اجرای این جنایت‌ها بوده‌اند. این اعتراف هولناک، نه تنها به انزجار عمومی دامن زد، که در ابتدا موجی از امید نیز برانگیخت که با دادرسی عادلانه‌ی این قتل‌ها ابعاد خشونت سازمان‌یافته‌ی نهادهای حکومتی بر ضد دگراندیشان افشا، دستوردهندگان و مأموران اجرای این جنایت‌ها وادار به پاسخگویی، و نهادهای امنیتی ملزم به حقوق فردی و اجتماعی دگراندیشان خواهند شد. اما عملکرد دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در پیگیری قتل‌ها، که نمایشی رسوا از جوسازی‌ها و خلافکاری‌های حقوقی بود، خط بطلان بر این امید کشید. این روند ناحق تا آنجا پیش رفت که به سرکوب آنان که برای روشنگری و دادخواهی تلاش می‌کردند، رسید. و پس از گذشت زمان کوتاهی حتی گرامی‌داشت قربانیان ممنوع شد.

Read More

Rund-Brief: 18. Jahrestages der politischen Morde vom Herbst 98

Blog 2016-11-14

Zum Anlass des 18. Jahrestages der politischen Morde vom Herbst 1998 werde ich in den kommenden Tagen wie jedes Jahr nach Teheran reisen, um meiner Eltern, Parvaneh und Dariush Forouhar, zu gedenken.
Ich schreibe Ihnen und bitte Sie um Ihre Solidarität beim Gedenken an die Opfer dieser Verbrechen: Parvaneh und Dariush Forouhar, führende Oppositionelle, die Schriftsteller Mohammad Mokhtari und Mohammad Djafar Pouyandeh, die politischen Aktivisten Madjid Sharif und Piruz Dawani, und der Dichter Hamid Hadjizadeh mit seinem zehnjährigen Sohn Karoun.
Schon in den Jahren vor dem Herbst 98 wurden die iranischen Andersdenkenden Opfer solcher Gewaltverbrechen. In diesem Herbst kam es aber zu einem Wendepunkt: Durch die massive Forderung der Öffentlichkeit nach Aufklärung erfolgte eine offizielle Stellungsname der Staatsmacht im Iran, in der die Verwicklung des Geheimdienstes der Islamischen Republik in der Mordreihe zugegeben wurde.

Read More

گفتگوی محمد حیدری با پرستو فروهر: دادخواهی روندی برای آگاهی بخشی است و نه انتقام‌گیری

Blog 2016-10-19

etehadbarayeiran

-چه نسبتی بین اعاده حیثیت از گذشته و مساله دادخواهی وجود دارد؟ چیزی که امروز با آن مواجهیم آن است که معمولا پیش از هرگونه دادخواهی و فرجام این دادخواهی، نوعی از اعاده حیثیت دروغین برای بازیگران و عاملان سرکوب، اتفاق می‌افتد. کسانی که باید جوابگوی اتهامات خود  باشند، صندلی متهم را ترک کرده و ظاهرا طلبکار هم می‌شوند. افرادی که متهم به اقدامات غیرانسانی بودند، امروز در یک فرایند غریب و نوعی شعبده‌بازی عجیب، به قهرمان دوره جدید تبدیل شده‌اند. بگذارید دو مثال مشخص بزنم. هاشمی‌رفسنجانی که خود متهم به تثبیت استبداد دینی و همدستی در سرکوب بود، امروز به قهرمانی نجات‌بخش تبدیل شده است. نه خودش و نه هوادارانش حاضر به توضیح و پاسخگویی در برابر اعمال گذشته نیستند. در نمونه‌ای دیگر، حکومت سلطنتی پهلوی است که متهم به استبداد، ظلم و جنایت بود، اما امروز حتی به نوستالژی بخشی از نیروهای اپوزیسیون هم تبدیل شده است. آیا ما کم‌حافظه هستیم یا اینکه جنایت با مرور زمان تغییر ماهیت می‌دهد؟
پیش از هر سخنی بگویم که با این نگاه به مفهوم «اعاده حیثیت» موافق نیستم. اینجا اعاده حیثیتی صورت نگرفته بلکه اتفاق دیگری افتاده است. به نظرم در هر دوی این نمونه‌ها که گفتی، تغییر برداشت جمعی بیش از آنکه ریشه در کم‌حافظگی داشته باشد، نمودی از استیصال است. گروهی هست که منافع مستقیمی در این فرآیند دارد. آن‌ها را کنار می‌گذارم. اما این فرآیند تغییر قضاوت، همانطور که اشاره کردی، متأسفانه طیف وسیعی را در برمی‌گیرد. این به نظر من واکنشی‌ست غیرسازنده به بن‌بست‌هایی که بر جامعه تحمیل شده Read More

…جمله‌ی ناتمام یک سند تاریخی: حدود ۲۰۰ نفر هستند که این‌ها را

Blog 2016-07-17

 ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
papillon_khavaran
پروانه خاوران، ۱۳۸۹

گفتگو در زمانی ضبط شده است که هنوز گروهی از اعدامی‌ها زنده‌ بوده‌اند، هنوز زندانی بوده‌اند و نه اعدامی. بیست و هشت سال بعد، ما در جایگاه شنونده به آن بزنگاهی پرتاب می‌شویم که سرنوشت این زندانیان هنوز رقم نخورده است؛ هنوز در سلول‌های انفرادی منتظر نوبت خویش برای رودررو شدن با کمیته‌ی مرگ بوده‌اند. شاید از همین روست که دلهره‌ی پایان زندگی آنان حالا برای ما واقعی میشود. Read More

لوح مصدق

Blog 2016-06-20

کلن، ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
lohmosadegh1

وقتی تلفن زنگ زد و صدای دوستانه‌ای خبر بی‌اندازه خوش تصمیم کمیته‌ی برگزارکننده‌ی یکصدوسی‌وچهارمین زادروز مصدق را در دادن لوح مصدق به من برایم گفت، این خبر عین نوشیدن آب پاکیزه و گوارایی در اوج تشنگی برایم بود، مثل نفس عمیقی از هوای پاک پس از حس خفگی از استنشاق ذرات آلوده که مثل زهر به جان آدم رسوخ کرده است.
انگار پژواک نام و خاطره‌ی شریف مصدق مثل پلی که مجال دیدن افق می‌دهد، به سوی‌ات باز می‌شود تا راهی از آزادگی و انسانیت بگشاید. Read More

“Countdown” religiöse Hetze als ein weiterer Schritt mich zum Schweigen zu bringen

Blog 2016-06-19

Am 28. Mai erhielt ich eine Nachricht aus Teheran, die mit „sehr dringlich“ gekennzeichnet war. Sie beinhaltete mehrere Links, die mich zu einigen Webseiten der Nachrichtenagenturen der Hardliner im Iran führten.
Eine kurze Textpassage wiederholte sich fast identisch unter unterschiedlichen Headlines – die sich in ihre Schärfe überschlugen, um ihre gemeinsame Devise in Bezug auf den Vorwurf der Blasphemie gegen mich zu betonen. Laut dem Gesetz der Islamischen Republik Irans ist Blasphemie ein Delikt, das mit einer Haftstrafe von drei bis zehn Jahren geahndet wird. Als Beweis für diesen Vorwurf wurde eine meiner künstlerischen Arbeiten, der Installation “Countdown
, aufgeführt und auch abgebildet, die ich im Jahre 2008 hergestellt und seitdem bei diversen Ausstellungen gezeigt habe, zuletzt im Jahr 2013 in der Kunsthalle Lingen. Read More

تهمت و تهدید به نام دفاع از مقدسات و به کام تله‌ی امنیتی

Blog 2016-06-13

خرداد ۱۳۹۵
این نوشته واکنشی است به جنجالی که برانگیخته شد به دنبال انتشار عکسی از یکی از کارهای هنری من. در این نوشته به این جنجال و انگیزه‌های امنیتی دامن زدن به آن در رسانه‌های حکومتی می‌پردازم، اما هدف اصلی من توضیح گوشه‌ای از دیدگاه‌هایم در آفرینش هنری است تا با روشنگری در برابر این جنجال بایستم. در متن تصویرهایی گنجانده شده از آثاری که به آنها اشاره شده است.

دوستی می‌گفت دوست دیگری در انتخابات ایالتی به حزب نوظهور آلترناتیو برای آلمان (با گرایش‌های فاشیستی) رأی داده است. چند سال پیش اگر بود باورم نمی‌شد. واقعیت اما معلم بی‌رحمی‌ست. چشم آدم را باز می‌کند و گاه مصداق این کلیشه است که از پرتگاه‌ بحران‌های اجتماعی این ارزش‌های انسانی هستند که سقوط می‌کنند.
وقتی چند روز پیش گروهی از راست‌گرایان افراطی در شهرکی دورافتاده راه اتوبوس پناهجویان را سد کردند ویدئوی لرزانی به سرعت پخش شد که از بیرون اتوبوس نمای درون آن را نشان می‌داد. در قاب پنجره‌ی فراخ اتوبوس زنان و کودکان وحشت‌زده‌ای مثل ماهی به قلاب تکان تکان می‌خوردند. به این تصویر هولناک خیره مانده بودم و به یاد آن «دوست» بودم که لابد به هنگام آن حمله در آتلیه‌اش نقاشی می‌کرده، یا سرگرم خواندن متن‌های موقری بوده است در باب ارزش «فرهنگ خودی» و لزوم پیشگیری از «بیگانه‌سازی» فرهنگی و اجتماعی در پی افزایش شمار خارجی‌ها در کشور. Read More

ما و آن‌ها»، نامه‌نگاری‌های پرستو فروهر با «آیدین»، از بهار ۹۲ تا زمستان۹۳»

Blog 2016-05-15

این جزوه دربردارنده‌ی نامه‌نگاری «آیدین» و من است در یک برهه‌ی زمانی دوساله، از بهار ۹۲ تا زمستان۹۳.  آیدین نام مستعاری است که دوست عزیزم برای خود انتخاب کرد تا از پی‌آمدهای ناخوشایندی در امان بماند، که از کسب‌وکار مأموران امنیتی جمهوری اسلامی نصیب آدم می‌شود. آیدین متولد اواخر دهه‌ی پنجاه است، چندسالی بزرگ‌تر از پسران من. پس می‌توان این نامه‌ها را نمونه‌ای گرفت از گفتگوی دو نسلی که هریک از ما به آن تعلق داریم. نسل من انقلاب، جنگ و سرکوب دهه‌ی شصت را در پا گذاشتن به جوانی تجربه کرده‌است، نسل او در کودکی. پس از آن برهه‌ی دوران‌ساز نیز سرگذشت هریک از ما در تأثیرپذیری از شرایط بغرنج اجتماعی-سیاسی ایران رقم خورده است، اما اختلاف نسل در چگونگی این تأثیر اساسی بوده است.

maanha Read More

راه‌اندازی تارنمای فروهرها

Blog 2016-05-15

به این وسیله خبر راه‌اندازی تارنمای «فروهرها» را به آگاهی همگان می‌رسانیم. www.forouharha.net
این تارنما نتیجه‌ی همکاری چندساله‌ی ما در گردآوری و نسخه‌برداری دیجیتال از سندهایی است که بازنمای تاریخ پیکار سیاسی داریوش فروهر و پروانه فروهر(اسکندری) هستند. هریک از ما از سر تعلق و دین ویژه‌ی خویش به داریوش و پروانه فروهر انجام این مهم را بر خود واجب دانستیم. امیدواریم این ادای دین، به سهم اندک خود، درخور آن دو انسان آرمان‌خواه و تاریخ‌ساز باشد. همچنین امیدواریم که سندهای این تارنما در شناخت بهتر بخش‌هایی از تاریخ سیاسی ایران مفید بوده و به انتقال تجربه‌های سیاسی نسل پیشین به نسل‌های آینده کمک کند.
توضیح تارنما در صفحه‌ی نخست آن آورده شده که به بازپخش آن بسنده می‌کنیم، با این امید که تاریخ دست‌مایه‌ی آگاهی و تلاش گردد برای دست‌یابی به آرمان‌های دیرینه‌ی داریوش و پروانه فروهر: استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی.
forouharha2

پیشگفتار تارنما: هدف این تارنما شناسایی تاریخ مبارزه‌ و راه سیاسی داریوش و پروانه فروهر از دریچه‌ی سندهای تاریخی است. انتخاب تارنما برای این هدف با امید به افزایش امکان دسترسی همگانی به این سندها و نیز امکان گسترش این آرشیو در طول زمان انجام گرفته است. Read More

Ein Bericht über meine letzte Reise nach Teheran: “Ein Mörder als Hoffnungsträger”

Blog 2016-04-04

Als im Januar die Nachricht über wiederholte Einbruch in mein Elternhaus mich erreichte, reiste ich in den Iran, um mich vor Ort mit der Angelegenheit zu befassen.

Ein mächtiges Schloss hing an dem Eingangstor, das meine Tanten erst kürzlich angebracht hatten, um weitere Einbrüche in das Haus dahinter zu verhindern. Das Tor war beschädigt. Die abgeplatzte Farbe zeigte Spuren der Hammerschläge der Einbrecher. Das Bild ähnelte jenen verlassenen Häusern, die zum Stadtbild Teherans gehören: Häuser, die langsam zu Ruinen werden, bis sie endlich vollkommen verschwinden.
„Als wir nach dem Einbruch herkamen, lagen viele Gegenstände im Garten herum“, berichtete meine Tante. „Kleidung, Taschen, ein Radio und der Teppich mit den Blutflecken deiner Mutter, den sie in die Ecke des Blumenbeets geschmissen hatten.“ Auch im Haus lag vieles auf dem Boden: Mobiliar, persönliche Gegenstände meiner Eltern und politische Schriftstücke, die an die Geschichte des Ortes erinnerten. Die Sprechanlage, einige Lampen und das Telefon waren entfernt. Hier und da schauten nackte Kabel aus den Wänden. Das Haus war gezeichnet von Plünderung. Die durch die geraubten Dinge hinterlassene Leere sprang ins Auge. Ein alter Parteigenosse meiner Eltern erzählte mir, während er vorsichtig Papiere vom Boden aufsammelte, eine Anekdote. Als er in den 70er Jahren Gholamhossein Saedi, einen begnadeten Schriftsteller und tapferen Oppositionellen, im Krankenhaus besuchte, der von einer „unbekannten“ Schlägerbande überfallen und zusammengeschlagen worden war, sagte Saedi: „Manchmal muss man die Härte der Faust spüren, um zu begreifen wo man lebt.“ Dieser Satz begleitete mich durch meinen Aufenthalt in Teheran. Read More

از اینجا و آنجا در تهران

Blog 2016-03-13

۲۳ اسفند ۱۳۹۴
«گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.» ساعدی
روز پنجم بهمن بود.
به در آهنی خانه از بیرون فقل یغوری آویزان بود، که به سفارش خاله‌هایم برای محکم‌کاری به آن جوش داده بودند. رنگ در زیر ضربه‌های پتک جابجا ترک خورده و ریخته بود؛ شبیه آن درهایی که انگار پشت‌شان متروکه‌ای‌ست که هیچ‌کس تعلقی به آن ندارد و روی دست شهر مانده‌اند تا به‌مرور تخریب و محو شوند. از حیاط که می‌گذشتیم خاله‌ام گفت پس از دستبرد که به خانه آمده‌اند، چیزهای زیادی روی زمین حیاط پخش بوده است:‌ «لباس، کیف، رادیو … آن گلیمی که خون مادرت رویش ریخته است را هم گوشه‌ی باغچه انداخته بودند.»
درون ساختمان اسباب و اثاث پخش‌وپلا بود. و بازهم جابه‌جا تل کاغذهای این خانه که لابلای آشفتگی‌شان تکه‌پاره‌هایی از جنس تاریخ سوسو می‌زد؛ اعلامیه‌ها و نشریه‌ها و کاغذهایی با سربرگ حزب و جبهه ملی یا دفتر وکالت پدرم؛ کاغذهایی که نسخه‌هایی از آنان در جای دیگر محفوظ‌اند اما هنوز هم برگ‌هایی در این خانه مانده‌اند تا یادآور هویت این مکان باشند. یک‌یک شیرهای آب را از جا درآورده بودند و درون آبکشی ریخته بودند، اف‌اف و چند چراغ‌ را از دیوارها کنده بودند و تلفن را برده بودند. سیم‌های لخت از دیوارها بیرون زده بود. غارت‌زدگی بر چهره‌ی خانه ماسیده بود و جای خالی اشیاء «دزدی‌شده» مثل حفره‌های حسرت شده بود.
آن روز یکی از هم‌حزبی‌های قدیمی پدرومادرم که با احتیاط از لابلای کاغذها می‌گذشت روایت دیدارش از غلامحسین ساعدی در بیمارستان را بازگفت که در طول این سفر بارها به‌یادم آمد. می‌گفت عده‌ای «ناشناس» در جاده‌ای دورافتاده ساعدی را کتک‌ زده بودند، زیر چشم‌هایش کبود بود و صورتش ورم کرده. می‌گفت همان‌طور که با آن هیکل درشت و کوفته از درد روی تخت بیمارستان افتاده بود، مشتش را گره کرد و با شدتی تا صورت خود برد و گفت: «گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا به‌خود آیی که کجا زندگی می‌کنی.» Read More

در آستانه سال ۱۳۹۵ – عکسهایی از خاوران

Blog 2016-03-10

«هشت قدم مانده به در
شانزده قدم رو به دیوار
کدام گنج‌نامه از این رنج خبر خواهد داد؟
ای خاک
کاش می‌توانستم نبض تو را بگیرم*
این شعر روایتگر جغرافیای خاوران است، که دریافت آن تنها با قدم‌ها ممکن می‌شود. آنجا که سنگ‌ها و نام‌ها ممنوعند، آنجا که بوته‌ها و درختچه ها ریشه‌کن می‌شوند، قلوه‌سنگ‌ها و میوه‌های خشکیده‌ی کاج که دستی آن‌ها را برهم نهاده تا نشانه‌ای بسازد، لگد می‌خورند تا پراکنده شوند. آنجا که هیچ نشانه‌ای ماندگار نمی‌ماند، این قدم‌های انسان است که جغرافیا می‌سازد، قدم‌های اوست که تداومِ حافظه می‌سازد تا حقیقت ماندگار شود.» … از متن: بازخوانی دهه‌ی شصت
مجید نفیسی

khavaran-10 Read More

پسوند سیاسی بر فعل غارت، بهمن ۱۳۹۴

Blog 2016-02-11

تهران، ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش و در پی دومین دستبرد به خانه‌ی پدرومادرم در سال جاری به تهران آمدم. روزهاست که در این خانه به سامان‌دهی اشیاء مشغول بوده‌ام، به بازسازی تصویر این مکان که یادآور زندگی و قتل داریوش و پروانه فروهر و نمادی از تاریخ تلاش و سرکوب دگراندیشان در سرزمین ماست.
آنچه هربار در دستبرد به این مکان رخ می‌دهد در تداوم قتل صاحبان این خانه و این اشیاء انجام می‌شود. هربار رد خشونت و بی‌حرمتی بر این مکان می‌افتد.
هر بار اشیاء روی زمین ریخته می‌شوند، دستمالی می‌شوند، زیر پا می‌روند، مچاله و کج‌ومعوج می‌شوند، با پا و دست به این سو و آن سو پرتاب می شوند، می‌شکنند و بی‌حرمت و بی‌اعتبار، تصویرشان به تلنباری از آشغال می‌ماند. هربار چیزهایی از پیکره‌ی این مکان کنده می‌شوند، نیست می‌شوند.
Read More

Rund-Brief; Wiederholter Einbruch in meinem Elternhaus

Blog 2016-01-22

Vor einigen Tagen hat mich die Nachricht über den wiederholten Einbruch in meinem Elternhaus in Teheran erreicht. Der vorherige geschah im April letzten Jahres.
Meine Verwanden, die kurze Zeit nach dem Geschehen vor Ort waren, berichten von einer maßgeblichen Verwüstung und Plünderung des Hauses. Laut Einschätzung eines Schlossers, der zur Hilfe gerufen wurde, haben sich die Einbrecher durch Verwendung von Schlaghammer und Flexgerät Zugang zum Haus verschafft. Die Spuren des Einbruchs bezeugen nicht nur die Professionalität der Täter, sondern auch den ungestörten Zustand, aus dem sie agieren konnten. Read More

دستبرد دوباره به خانه فروهرها

Blog 2016-01-22

سوم بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش باخبر شدم که بار دیگر به خانه‌ی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است. دستبرد پیشین در اردیبهشت‌ماه امسال رخ داده بود.
به روایت بستگانم، که چند ساعت پس از واقعه خود را به آن خانه رسانده‌اند، ویرانی و غارت این بار ابعاد گسترده‌ای داشته است. به گفته‌ی آهنگری که به کمک فراخوانده شده، تجاوزگران با استفاده از پتک و اره‌ی برقی به درون خانه راه باز کرده‌اند. شواهد موجود نه تنها نمایانگر کارکشتگی آنان و کارایی ابزارهایشان، که  آشکارکننده‌ی آزادی‌‌عملی ست که از آن برخوردار بوده‌اند.
اگر دستبرد پیشین به قصد تکرار تصویرهای تفتیش و تجاوز انجام شده بود و به بردن چند شیء نمادین بسنده کرده بودند، این بار اما هدفشان غارت گسترده‌ی این خانه بوده است. نه تنها فرش و قالیچه و شمعدان و ظرف و قاب عکس و شیر آب و اسبابی از این دست، که بسیاری از لباس‌ها و اشیاء شخصی پدرومادر نازنینم را نیز برده‌اند. گستردگی دستبرد نمایانگر زمان طولانی آن است و تأییدی بر آزادی‌عمل دستبردزنندگان به هنگام ارتکاب جرم.
پرسش اینجاست که در محله‌ای در مرکز شهر تهران با بافت فشرده‌ی خانه‌ها و ساکنان پرشمار، در کوچه‌ای که راه میان دو خیابان اصلی‌ست و تا نیمه‌های شب معبر خودروها، چگونه چنین گستره‌ای از قدرت و آزادی‌عمل برای یورش و غارت فراهم بوده است؟
آیا چنین آزادی عمل گسترده‌ای، در چنین موقعیتی از شهر جز در هم‌سویی نهادهای رسمی قابل تصور است؟ دهه‌هاست که در کشور ما اعمال خشونت سیاسی از مجراهای غیررسمی به ابزاری پنهان در دست سردمداران حکومتی بدل شده است. نمونه‌ها کم نبوده‌اند؛ گروه‌های فشار که به ظاهر «خودجوش» و زیر نام «تعهد مکتبی» به مناسبت‌ها و مکان‌های ناخوشایند برای سردمداران حکومتی هجوم برده‌اند، جوخه‌های پنهان مرگ که دگراندیشان را اینجا و آنجا به قتل رسانده‌اند، آنان که به بهانه‌ی «غیرت و آبرو» به چهره و تن زنان «بدحجاب» اسید پاشیده‌اند، بدگویانی که تهمت‌های کثیف زده‌اند و شایعه و دروغ پراکنده‌اند تا آوازه‌ی مخالفان سیاسی را بیالایند.
آیا چنین بافتی از خشونت و تجاوز بدون پشتیبانی ساختارهای رسمی قدرت قابل تصور است؟
و پرسش دیگر اینجاست که آیا تجاوز به خانه‌ی فروهرها جز در فضای ترس‌خورده‌ای که گماشتگان امنیتی سال‌هاست با شدت و پیگیری بر گرداگرد آن تحمیل می‌کنند، ممکن بوده است؟ و آیا چشم‌پوشی و سکوت، فضای لازم را برای تجاوزگران نگشوده است؟ Read More

گزارش کوتاه یک سفر

Blog 2015-11-30

آذر ۱۳۹۴
grab1
صبح زود روز چهارشنبه بیستم آبان به تهران رسیدم.
خلاف معمول سفرهایی که در سالگرد قتل پدرومادرم به تهران کرده‌ام، این بار در فرودگاه نه از سوی مأموری مورد پرسشی قرار گرفتم، نه برگه‌ی احضاریه‌ای به دستم دادند و نه پاسپورتم ضبط شد. این تغییر برخورد را بهانه‌ای کردم برای خوشبینی.
عصر بیست‌ویکم هم که به روال معمول پنج‌شنبه‌ها خانه‌ی پدرومادرم را به روی دوست و آشنا گشودم از پرس‌وجوها و مزاحمت‌های مأموران خبری نشد.
روز چهارشنبه بیست‌وهفتم آبان آگهی دعوت به آیین بزرگداشت داریوش و پروانه فروهر از سوی برادرم و من در روزنامه‌ی اطلاعات چاپ شد. عصر آن روز مردی که خود را «محمدی از وزارت» معرفی می‌کرد در یک تماس تلفنی به من گفت که از برگزاری آیین بزرگداشت جلوگیری نخواهد شد، اما نیروی انتظامی از ورود افراد «معلوم‌الحال و مسئله‌دار» به خانه‌ی ما جلوگیری خواهد کرد. در برابر پرسش تکراری من درباره‌ی معنای این واژه‌‌ها همان حرف‌های کلیشه‌‌‌ای را که سال‌هاست در هتک‌حرمت دگراندیشان زده می‌شود، تکرار کرد: ضدانقلاب، کسانی که بر ضد نظام و امنیت ملی توطئه می‌کنند، و … اما یک واژه جدید هم به کار برد: سوءپیشینه. Read More

Reisebericht, 30.11.2015

Blog 2015-11-30

In frühen Stunden der Mittwoch den 11. November kam ich in Teheraner Flughafen an. Seit der politische Ermordung meiner Eltern, Dariush und Parvaneh Forouhar, fahre ich jedes Jahr im Herbst nach Teheran um meine Eltern an ihrem Todestag am 22. November in ihrem Haus zu gedenken. Im Gegensatz zu meiner vorherigen Reisen zu diesem Anlass, wurde ich diesmal bei der Ankunft von den Sicherheitsbeamten nicht aufgesucht. Ich erhielt keine Vorladung und wurde nicht Vorort verhört. Das stimmte mich optimistisch.
Am Donnerstagnachmittag, an dem ich wie gewohnt während meiner Aufenthalte in Teheran, meiner Elternhaus die Besucher öffnete, konnten die Gäste ohne Verhinderung der Sicherheitskräfte das Haus aufsuchen.

Am Mittwoch den 18. November erschien eine Anzeige zum Todestag meine Eltern in einer Tageszeitung, in dem mein Bruder und ich der Öffentlichkeit zum Gedenken am 22. November zu unserer Elternhaus eingeladen haben.
Am selben Nachmittag erhielt ich einen Anruf von einen Herrn „Mohammadi aus der Ministerium“. Er teilte mir mit dass die Gedenkveranstaltung unter keinem Verbot stehe, jedoch die Sicherheitskräfte der „Problematischen Personen“ das Eintreten verhindern werden. Auf meine Frage nach genauere Definition des Begriffes, wiederholte er der alt bekannte Worthülsen die seit Jahren zur Defammierung der Dissidenten eingesetzt werden: Contrarevolution, die Jenige die gegen dem Staat und innere Sicherheit Machenschaften betreiben usw. Er benutzte aber auch ein Begriff der mir in diesem Zusammenhang neu erschien: kriminelle Vergangenheit Read More

در هفدهمین سالگرد قتل‌های سیاسی پاییز ۱۳۷۷

Blog 2015-11-14

هفده سال پیش در چنین روزهایی عزیزان ما؛ پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده، کارون حاجی‌زاده، مجید شریف، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، یکی پس از دیگری محکوم حکمی مخفیانه شدند، ربوده شدند، به خانه‌شان هجوم رفت، حریم‌شان شکست، جسم و جان گرامی‌شان درد کشید و سرانجام با بیرحمی و خشونتی لجام‌گسیخته به قتل رسیدند.
پاییز آن سال به درد و خون عزیران ما آغشته است. انسان‌هایی که هریک در جایگاه خویش و با پافشاری بر باورها و آرمان‌های خویش، برای برقراری آزادی و عدالت پیکار کردند. و کارون کودکی بود نورسیده و جرمش چشم‌های باز او، که شاهد قتل پدر شد.
قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷ بر وجدان جامعه زخمی عمیق زد و موج گسترده‌ای از اعتراض مردمی را سبب شد. این اعتراضِ فراگیر نقطه‌ی عطفی ساخت در پاسخگو کردن نهادهای قدرت، در افشاگری خشونت سازمان‌یافته بر ضد دگراندیشان، در پافشاریِ جمعی بر حق رسیدگی قضایی و لزوم دادخواهی جنایت‌های سیاسی. Read More

ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»، آبان ۱۳۹۴

Blog 2015-11-10

عکس، حیاط خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر را نشان می‌دهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه می‌کند. زاویه‌ی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه می‌رسی، کنار پله‌های مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است. شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده می‌شوند، یک زن و بیست‌ودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شده‌اند، آنها که نظاره می‌کنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمی‌دانم این کار را چه می‌توان نامید.
چیزی حمل می‌شود.
چهار مرد گوشه‌های پتویی را گرفته‌اند و می‌برند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو می‌گوید آن چیزی که برده می‌شود، جسم نرمی دارد. پارچه‌ی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکه‌ی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل می‌شود و سنگینی آن شانه‌ی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکت‌ها و حالت‌های این مردان، که گوشه‌های پتو را گرفته‌اند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل می‌کنند انگار برایشان بی‌تفاوت است، می‌تواند هر چیزی باشد. چیزی را می‌برند که باید از آنجا خارج شود.
نمی‌دانم درون آن پتو جسد مادرم را می‌برند یا جسد پدرم را.  Read More

Das Auffinden eines “Pressefotos” mit einer “verdächtige” Beschriftung

Blog 2015-11-09

Das vorliegende Foto zeigt den Innenhof meines Elternhauses am Abend des 22. November 1998. Es ist eine schwarz-weiß-Aufnahme aus einer von oben schauenden Perspektive.
Den Kamerablick zurückverfolgend führt dieser vom Hof über die Treppe zur Terrasse zurück. Der Fotograf müsste hier gestanden haben.
Die Nacht ist angebrochen. Dreiundzwanzig Personen sind anwesend, eine Frau und zweiundzwanzig Männer, jung und alt. Die Menge ist aufgeteilt in diejenigen, die zuschauen und die anderen, die etwas tun. Ich weiß nicht, wie ihr Tun zu benennen ist.
Etwas wird weggetragen.
Vier Männer umgreifen eine Decke und tragen den Inhalt weg. Einer der vier trägt Uniform. Ein weiterer Mann geht der Gruppe voraus; er scheint der Anführer zu sein. Der Verformung der Decke nach ist der Inhalt weich. Ein weißes Tuch schaut aus der Decke, das einen dunklen Fleck zeigt. Der Inhalt, dessen Gewicht die Schultern der Männer nach unten zieht, bleibt verborgen. Die Körperhaltung der Männer, ihre Rücken sind uns zugewandt, suggeriert einen Zustand der Alltäglichkeit. Etwas wird weg geschafft. Der Inhalt der Decke scheint ihnen gleichgültig zu sein.
Ich weiß nicht, ob diese Männer meine tote Mutter wegtragen oder meinem toten Vater. Read More

میدان بهارستان؛ روز کودتا و این روزها

Blog 2015-08-18

تهران، مرداد ۱۳۹۴

28mordad-a

اگر در خانواده‌ای مصدقی بزرگ شده باشی سنگینی و تلخی روزهای آخر مرداد و بختک آن کودتا، که انگار روی سرگذشت «ما» افتاده بود، تا همه چیز را آنگونه کند که نباید می‌شد، تجربه کرده‌ای. از همان سال‌های کودکی این واژه‌ی غریب را می‌شناسی و عصبیتی که همراه آن فضا را می‌انباشت، لمس کرده‌ای. انگار که در این واژه همه‌ی پلیدی‌ها و زشتی‌ها حلول می‌کرد. وقتی به زبان می‌آمد همراه خودش انقباض فَک می‌آورد و پشت‌بندش حرف‌هایی بود پر از خشم و درد و بغض، از افسوسی که از نگاه پدر و مادر انگار بیرون می‌ریخت، و روی دل آدم می‌نشست تا در حافظه حک شود Read More

Rund-Brief; kurzer Bericht – یک گزارش کوتاه

Blog 2015-05-17

عصر جمعه از تهران برگشتم. اقامت کوتاه و پرتنشی بود در مکانی عزیز و زخم خورده. حالا دوباره در خانه‌ی پدرومادرم کاغذها و کتاب‌ها و اشیاء به جاهایشان برگشته‌اند، خانه تیمار شده و بازهم چند قفل تازه به تن آن خورده تا شاید پاسدار حریم شکسته‌‌اش باشد. شکایتی هم در جریان است که امیدی به آن ندارم.
Read More