۲۷ مرداد ۱۳۹۵
پروانه خاوران، ۱۳۸۹
گفتگو در زمانی ضبط شده است که هنوز گروهی از اعدامیها زنده بودهاند، هنوز زندانی بودهاند و نه اعدامی. بیست و هشت سال بعد، ما در جایگاه شنونده به آن بزنگاهی پرتاب میشویم که سرنوشت این زندانیان هنوز رقم نخورده است؛ هنوز در سلولهای انفرادی منتظر نوبت خویش برای رودررو شدن با کمیتهی مرگ بودهاند. شاید از همین روست که دلهرهی پایان زندگی آنان حالا برای ما واقعی میشود.
شنیدن صدای اعضای کمیتهی مرگ در توجیه آنچه میکنند، دریافت شتابی که دارند تا به قول خودشان «هرچه هست را تمام کنند»، شنیدن واژهی «عجله» از زبانشان تا «این چند شب هر چه هست دیگر تمام بشود» ما را در مواجههی بیواسطهای با آن موقعیت هولناک و با سرگذشت آن زندانیان هنوز زنده قرار میدهد. انگار گذر زمان نفی میشود و گذشته در هیبت حال به سراغ ما میآید. وقتی امروز به این صداها گوش میدهیم انگار آن زندانیان هنوز در سلول مرگ نشستهاند و به ما چشم دوختهاند که چگونه در برابر این موقعیت واکنش نشان میدهیم.
و اگر این گفتگو از هنگام انتشار تا کنون بارها و بارها شنیده شده است، پس هر بار حضور آن زندانیان در زمان حال نیز ملموستر و واقعیتر شده است. و هرچه این زندانیان بیشتر حضور یابند، خشم به آنان که حکم مرگ و نیستی برایشان نوشتند بیشتر میشود، و نیز ضرورت پاسخگو کردن آنان در برابر حکمهایی که صادر کردند بدیهیتر. آنها اما هیچ پاسخ آشکاری نمیدهند، از آن گفتگوی بیستوهشت سال پیش در محضر آیتالله منتظری تا همین حالا. آنها طفره میروند، توجیه میکنند، و حتی میخواهند موذیانه مخاطبشان را به همدستی با خود بکشانند.
به حرفهایشان که دقیق شویم میبینیم که آنها زندانیان را اغلب یا «اینها» مینامند یا «موارد». انگار نه انگار که از انسان حرف میزنند. میگویند «مواردی که تا به حال اجرا کردیم». آنچه را که با زندانیان میکنند، آن دامی که برایشان میچینند و آن حکمها که برایشان مینویسند، «برخورد» مینامند. میگویند: «یک تعدادی از اینها را از اتاقهاشان آوردهایم برای همین برخورد. یک بار برخورد کردیم … نظر ندادیم. اینها الان در سلولهای انفرادی هستند… اگر اینها را الان نظر ندهیم و برگردند توی بند عمومی، اینها باز مسائلی ایجاد میکنند… چون اینها وضعیتشان نیمه کاره است، نمیشود دوباره بخواهند برگردند به بندشان … نمیشود …»
در این گفتگو تنها از زبان آیتالله منتظری ست که واژهی کشتن را میشنویم. آنها که میکشند اما از «مأموریت» و «برخورد» و «نظر» و «اجرا» حرف میزنند.
و این روال در ننامیدن امر خشونت، و استتار و دفن واقعیت زیر واژههای قراردادی و گلوگشاد در ساختار اداری و اجرایی سرکوب نمونههای بسیار دارد. در پروندهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷ کارمندان وزارت اطلاعات، که مأمور اجرای قتلها بودهاند، بارها و بارها در اعترافات خود و در بیان آنچه کردهاند از عبارتهای «سوژه»، «کیس»، «برخورد»، «سوار شدن روی سوژه»، «عادیسازی»، … استفاده کردهاند.
در این گفتگو اما جسارت آیتالله منتظری در نامیدنها و بیان حقیقت با واژههای صریح همهی اینگونه ترفندها و عبارتهای پرتزویر مخاطبان او را رسوا میکند و وجدان شنونده را به داوری وامیدارد. در واکنش به چنین موقعیتی خلاصهسازی واقعیت و پیشنهاد راهکارهای مبهم و گلوگشادی از جنس «ببخش و فراموش نکن» و یا بسنده کردن به گفتارها و کردارهای نمادین و دلجویانه نه در همسویی با این سند تاریخی که در جهت عقیم کردن و فروکاستن نیروی پالایشگر آن است.
انتشار این گفتگو چیزی را جابهجا کرده است. حتی اگر بسیاری از ما بسیاری از واقعیتهای بیان شده را میدانستیم اما وضوح این سند و بیواسطهگی این صداها عمیقتر از دانستن در جان آدم و شاید حتی در وجدان زمانهی ما نفوذ میکند. تاریخ انگار به صورت آدم سیلی میزند. آن واقعیت که سر بزنگاه فاجعه در تابستان ۶۷ از مردم مخفی کردند حالا مثل گسلی از زمین ما بیرون زده است.
همگامی با تلاش پیگیرانهی خانوادههای کشتهشدگان در پاسخگو کردن آنها که مسئول بودهاند تنها گزینهی ممکن است.
با قدردانی بسیار از فرزند گرامی آیتالله منتظری که این سند تاریخی را در اختیار مردم گذاشت.
پرستو فروهر