اردیبهشت ۱۳۹۴
چند روز پیش باخبر شدم که به خانهی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است.
راوی میگفت قفلها شکسته، نردههای آهنی حفاظ ورودی ساختمان اره شده، اتاقها به هم ریخته و آنچه در گنجهها و قفسه ها بوده بیرون ریخته شده و کاغذها و کتابها و اشیاء پخش زمین ماندهاند.
آنچه در این دستبرد بر این خانه رفته است را هنوز از نزدیک ندیدهام. اما تصویر تجاوز به حریم این خانه و ردپای تفتیش و غارت این مکان عزیز را خوب میشناسم. و حالا آن تصویرها، که راوی تاریخ جنایت هستند، دوباره تکرار میشوند.
سال ۱۳۷۷ در شب یکم آذرماه، که پیکرهای خونین و بیجان داریوش و پروانه فروهر را از خانهشان بیرون بردند، گماشتگان انتظامی و امنیتی خانه را به بهانهی ردیابی قاتلان تسخیر کردند و تنها پس از پیگیریهای پافشارانه، ده روز پس از قتل، به برادرم و من تحویل دادند.
آن روز در را که باز کردم انگار این خانه شیون میکرد، راه که میرفتم انگار بر زخم های تنی مادرانه پا میگذاشتم که نبض دردش زیر هر قدم میزد. آنجا تجاوز و غارت، دریده و بیشرم، عینیت یافته بود. آن روز هم کاغذها و روزنامهها و کتابها و هرآنچه در گنجهها و قفسهها بود پخش زمین بود. به بهانهی ردیابی قاتلان، تاریخ زندگی و سندهای سیاسی کشتهشدگان را به غارت برده بودند؛ قتل و غارت برای تحمیل نیستی و فراموشی، برای حذف حضور داریوش و پروانه فروهر، از زندگی و تاریخ.
اما خانهی آنان مکانی شد برای یادآوری. يادآوری زندگی سراسر تلاش داریوش و پروانه فروهر برای آزادی، مردمسالاری و عدالت در ایران، مکانی برای یادآوری قتل هولناک دو مبارز به دست گماشتگان حکومتی، مکانی برای یادآوری دادخواهی ناتمام ما و مسئولیت پیشبرد آن. این خانه راوی تاریخ شده است و هر دستاندازی به آن تجاوزی به حافظهی جمعی ما محسوب میشود.
حالا دوباره راهی سفر به تهران هستم. به آن خانه خواهم رفت تا باز هم ردپای تجاوز را مستند کنم، دوباره کاغذها و کتابها را جمع کنم و در قفسهها بچینم، یادگارهای گرامی را تیمار کنم و به جاهایشان باز گردانم.
پیگیری شکایت قضایی این دستبرد را نیز دنبال خواهم کرد اگرچه تجربه آموخته است که در چنین مواردی، از سوی نهادهای قدرت در ایران، باژگونهنمایی انگیزهها و روندها بگونهی شیوهای نهادینه شده به کار گرفته میشود تا مانع دستیابی به حقیقت و اجرای عدالت شود.
با امید به بهگشت روزگار!
پرستو فروهر، سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴
عصر جمعه از تهران برگشتم. اقامت کوتاه و پرتنشی بود در مکانی عزیز و زخم خورده.
حالا دوباره در خانهی پدرومادرم کاغذها و کتابها و اشیاء به جاهایشان برگشتهاند، خانه تیمار شده و بازهم چند قفل تازه به تن آن خورده تا شاید پاسدار حریم شکستهی آن باشد. شکایتی هم در جریان است که امیدی به آن ندارم.
از میان اندک چیزهایی که به غارت رفتهاند از دست دادن سه شیئ مایهی تأسف بسیار است. یکی آن ساعت دیواری ست که روبروی در ورودی سرسرای خانه به دیوار بود. از سال ۱۳۷۷ که این ساعت از کار افتاد، یادآور زمان ایستادهی این مکان شده بود و تصویرش با این خانه عجین. دو یادگار گرانقدر دیگر نیز برده شدهاند که هریک به مناسبتی در قدردانی از خدمات پدر و پدربزرگم به آنها هدیه شده بود و بر هریک نام آنها و مناسبت این پیشکش حک شده. از سوسوی امید بازگشت این یادگارها به سر جایشان هم دست نخواهم کشید.
اما آنچه در طی این اقامت مایهی پشتگرمی بسیاری برایم شد، همدلیها و همراهیهای دور و نزدیکی بود که راستش این اندازهاش را انتظار نداشتم و بسیار بسیار قدرشان را میدانم.
پرستو، اردیبهشت ۱۳۹۴