سوم بهمن ۱۳۹۴
مدتی پیش باخبر شدم که بار دیگر به خانهی پدرومادرم در تهران دستبرد زده شده است. دستبرد پیشین در اردیبهشتماه امسال رخ داده بود.
به روایت بستگانم، که چند ساعت پس از واقعه خود را به آن خانه رساندهاند، ویرانی و غارت این بار ابعاد گستردهای داشته است. به گفتهی آهنگری که به کمک فراخوانده شده، تجاوزگران با استفاده از پتک و ارهی برقی به درون خانه راه باز کردهاند. شواهد موجود نه تنها نمایانگر کارکشتگی آنان و کارایی ابزارهایشان، که آشکارکنندهی آزادیعملی ست که از آن برخوردار بودهاند.
اگر دستبرد پیشین به قصد تکرار تصویرهای تفتیش و تجاوز انجام شده بود و به بردن چند شیء نمادین بسنده کرده بودند، این بار اما هدفشان غارت گستردهی این خانه بوده است. نه تنها فرش و قالیچه و شمعدان و ظرف و قاب عکس و شیر آب و اسبابی از این دست، که بسیاری از لباسها و اشیاء شخصی پدرومادر نازنینم را نیز بردهاند. گستردگی دستبرد نمایانگر زمان طولانی آن است و تأییدی بر آزادیعمل دستبردزنندگان به هنگام ارتکاب جرم.
پرسش اینجاست که در محلهای در مرکز شهر تهران با بافت فشردهی خانهها و ساکنان پرشمار، در کوچهای که راه میان دو خیابان اصلیست و تا نیمههای شب معبر خودروها، چگونه چنین گسترهای از قدرت و آزادیعمل برای یورش و غارت فراهم بوده است؟
آیا چنین آزادی عمل گستردهای، در چنین موقعیتی از شهر جز در همسویی نهادهای رسمی قابل تصور است؟ دهههاست که در کشور ما اعمال خشونت سیاسی از مجراهای غیررسمی به ابزاری پنهان در دست سردمداران حکومتی بدل شده است. نمونهها کم نبودهاند؛ گروههای فشار که به ظاهر «خودجوش» و زیر نام «تعهد مکتبی» به مناسبتها و مکانهای ناخوشایند برای سردمداران حکومتی هجوم بردهاند، جوخههای پنهان مرگ که دگراندیشان را اینجا و آنجا به قتل رساندهاند، آنان که به بهانهی «غیرت و آبرو» به چهره و تن زنان «بدحجاب» اسید پاشیدهاند، بدگویانی که تهمتهای کثیف زدهاند و شایعه و دروغ پراکندهاند تا آوازهی مخالفان سیاسی را بیالایند.
آیا چنین بافتی از خشونت و تجاوز بدون پشتیبانی ساختارهای رسمی قدرت قابل تصور است؟
و پرسش دیگر اینجاست که آیا تجاوز به خانهی فروهرها جز در فضای ترسخوردهای که گماشتگان امنیتی سالهاست با شدت و پیگیری بر گرداگرد آن تحمیل میکنند، ممکن بوده است؟ و آیا چشمپوشی و سکوت، فضای لازم را برای تجاوزگران نگشوده است؟
دستبرد اخیر را باید در پسزمینهی تاریخی این خانه دید و دریافت. در طی سالهای زندگی داریوش و پروانه فروهر این خانه جایگاه تلاشهای سیاسی آنان بود و به مرور به مکانی برای رفتوآمد و همگرایی دگراندیشان، مکانی برای پایداری در برابر ستم بدل شد، پیوسته زیر کنترل امنیتی و همواره مورد تهدید. در شب یکم آذر ۱۳۷۷ که تیم عملیاتی وزارت اطلاعات به این خانه هجوم برد و فروهرها را در خفا به قتل رساند، این مکان به قتلگاه دو چهرهی برجسته و پراحترام مخالفان سیاسی بدل شد. همان روز و در پی پخش خبر جنایت، گماشتگان انتظامی به بهانهی ردیابی قاتلان، این خانه را به تصرف خود درآوردند. آنچه کردند اما تفتیش خانه بود و غارت سندها و آرشیوهای سیاسی، که در آن نگهداری میشد. هیچ گزارش رسمی دربارهی این عملکرد داده نشد و آنچه به غارت رفت هیچگاه بازگردانده نشد.
هنگامی که موج اعتراض به قتلهای سیاسی در جامعه فراگیر شد، این خانه پذیرای مردم پرشماری شد که میآمدند تا آنجا را به مکانی برای سوگواری و همبستگی و اعتراض بدل کنند. اگرچه با اوجگیری سرکوب، این موج اعتراض به نتیجهی درخور نرسید، اما خواستهی پیگیری و دادرسی قتلهای سیاسی در حافظهی جمعی ماند. خانه و قتلگاه فروهرها گواهی شد بر حقانیت این خواسته، مکانی برای بهیادآوردن؛ بهیادآوردن زندگی پرتکاپوی دو آزادیخواه، بهیادآوردن آن جنایت سیاسی که قربانیاش شدند، بهیادآوردن یک دادخواهی ناتمام و مسئولیت پیشبرد آن.
و حالا سالهاست که این خانه مکان دعوت برای بزرگداشت کشتهشدگان در سالروز قتل آنان شده است. ممنوعیت بیوقفهی این بزرگداشت، که هرساله با شدت و حدت تحمیل میشود، کنترل امنیتی این خانه در ورای آن سالروز، که به صورت پیگیر و با شگردهای گوناگون اعمال میشود، نمایانگر عمق کینهی نظام حاکم از داریوش و پروانه فروهر و میراث سیاسی آنان است. تجاوز به خانهی آنان و غارت یادگارهایشان نیز پیآمد این کینه است.
به زودی عازم تهران هستم؛ راهی خانهی پدرومادرم. دوباره رد پای یورش و دستبرد را مستند خواهم کرد، گزارش خواهم نوشت، تعمیرات لازم را خواهم کرد و به آشفتگی سر و سامان خواهم داد. یادگارهای پدرومادرم که به غارت رفتهاند جایگزینی ندارند و نبودشان زخمی ست که در حافظهی این خانه خواهد ماند. اما اعتراض به این تجاوز نیز برگی خواهد شد از تاریخ پایداری که در این خانه نمود یافته است.
اگرچه روبرویی با آن خانهی درهمشکسته دردناک خواهد بود، با این امید میروم که صدای اعتراض بلند خواهد شد و به دریافت حس مسئولیت در برابر اینگونه مکانها، که حافظ تاریخ دگراندیشاناند، دامن خواهد زد. پاسداری و تلاش برای ماندگاری مکانهای یادآوری تاریخ، مسئولیتی جمعیست که تنها در همبستگی و همکاری ممکن خواهد شد. با این برداشت، امید میبندم به روزهای بهتر.
پرستو فروهر