کلن، ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
وقتی تلفن زنگ زد و صدای دوستانهای خبر بیاندازه خوش تصمیم کمیتهی برگزارکنندهی یکصدوسیوچهارمین زادروز مصدق را در دادن لوح مصدق به من برایم گفت، این خبر عین نوشیدن آب پاکیزه و گوارایی در اوج تشنگی برایم بود، مثل نفس عمیقی از هوای پاک پس از حس خفگی از استنشاق ذرات آلوده که مثل زهر به جان آدم رسوخ کرده است.
انگار پژواک نام و خاطرهی شریف مصدق مثل پلی که مجال دیدن افق میدهد، به سویات باز میشود تا راهی از آزادگی و انسانیت بگشاید.
و شاید نام و خاطرهی بزرگ مصدق همواره چنین بوده است، مهلت بازیافتن ارزشها بوده است آنگاه که واقعیت عینی انباشته از بیارزشیها شده است؛ محمل خودآگاهی و ایستادگی آنگونه که بتوان خود را در پیوندی پویا با هویت و تاریخی شریف بازیافت.
و شاید همین نکته است که مصدق را به تجربهای گرانقدر و یگانه در تاریخ معاصر ایران بدل کرده است؛ میتوان با تکیه بر خاطرهی سترگ او از احترام به حق مردم، از تعهد به مردم، از ایستادگی بر سر احقاق حقوق مردم، و از شرافت و اخلاق در سیاستورزی برای خدمت به مردم گفت. میتوان همچنان از مصدق نیرو گرفت تا در برابر قلدری ساختار قدرت و جیرهخواران آن، هرچقدر بزرگ و هرچقدر وقیح که باشند، ایستاد.
و من از یک خانوادهی مصدقی میآیم. در طی سالها شاهد بودهام که مصدقی بودن نه تنها پاسداری گنجینهی گرانقدری از گذشته، که تعهد دشواری در چگونه زیستن در زمان حال و چگونه تلاش کردن برای ساختن آینده است. و یاد گرفتهام که دوست داشتن گذشته آنگاه رهاییبخش است که در پویایی تاریخ جای گیرد و با مسئولیت ساختن آیندهای آزادانهتر و عادلانهتر همراه شود.
و اگرچه سالهاست که دور از ایران زندگی کردهام، و اگرچه مهاجرت برایم سرزمین سترونی نبوده است، و جسارت و خلاقیت مهاجرت را قدر دانستهام و زیستهام، اما همچنان تعلق خود به سرزمین و خانهام را و به مردمی را که در تاریخ و فرهنگ با آنان مشترک بودهام، حفظ کردهام. و به یقین همواره ایران را بسیار بسیار دوست داشتهام، نه دوستداشتنی از سر فخرفروشیهای نمایشی و بیمایه، و نه دوستداشتنی از سر عادتهای بیدلیل. بلکه دوستداشتنی از سر تعلق که نه چشمپوشی میکند از کاستیها و نه شانه خالی میکند از مسئولیتها، نه از یاد میبرد وفاداری را و نه به نام وفاداری از چالش آزادی اندیشه و عمل سر باز میزند. دوست داشتن در امتداد زمان، شاید چالش میان نقد و وفاداری باشد، روندی پویا که اندیشه و عمل طلب میکند تا حسی واقعی و تجربی بسازد. و میتوان بسیاری چیزها را از ایران دوست داشت. و در میان همهی آنها من مصدق را بسیار دوست دارم؛ در آن تصویر او که در روز سیتیر مردم را به قیام فراخواند و بر شانههای مردم حقانیت و قدرت سیاسی را از مشتی خودفروخته و دروغگو پس گرفت؛ و در آن تصویر او که در یک بیدادگاه فرمایشی، قدرت دستنشانده و پوشالی آن جماعت پرطمطراق را به سخره گرفت و رسوای زمانهشان کرد؛ و در آن تصویر او در تبعیدگاهاش، همانجا که به خاک سپره شد، با عصایی در دست، کنار دیواری چمباتمهزده و نگاه به افق دوخته، خسته از جدالی نابرابر اما سربلند از وفا به پیمانی که با مردم و تاریخ بسته بود. در این تصویرها او تاریخی برای ما ساخته است که میتوان به یمن آن توان و جسارت حقگویی یافت و میتوان به مدد حضور شریف او گذشته را ارج نهاد و مسئولیت تاریخ را دریافت. و میتوان در ندای کلام پرمهر او ایران را دوست داشت، آنگونه که او دوست میداشت.
در سفر آخرم به ایران در سالمرگ مصدق به احمدآباد رفتم. یا آنگونه که مادرم میگفت به «زیارت» مزار مصدق. احمدآباد مکان کوچک و بیادعایی ست در سرزمین پهناور ما، که حالا دوباره چند سالیست به مکانی دربسته و ممنوعه بدل شده است. اما گاهی ارج و قرب این سرزمین را در این مکانهای کوچک و ممنوعه، که نماد شرافت و ایستادگی شدهاند، بیشتر میتوان دریافت. و خانهی داریوش و پروانه فروهر، آنجا که سالها مکان مبارزهی سیاسی و زیست شریف آن دو بود و سرانجام به قتلگاه آنان بدل شد نیز از همین دست مکانهاست؛ مکانهای یادآوری تاریخ آزادگی.
پاییز که در سالگرد قتلهای سیاسی آذر ۷۷ به ایران خواهم رفت، این لوح مصدق را با خود به آن خانه خواهم برد تا آن را به دیوار اتاقم بزنم، تا سندی باشد از تداوم مصدقی بودن در آن خانه که قتلگاه دو مصدقی راستین شده است. داشتن این لوح برای من افتخار بسیار بزرگیست. از شما که آن را به من هدیه کردهاید بیاندازه سپاسگذارم. قدر این لوح را خواهم دانست و تلاش خواهم کرد تا شایستهی آن باشم.