گزارش کوتاه یک سفر

Blog 2015-11-30

آذر ۱۳۹۴
grab1
صبح زود روز چهارشنبه بیستم آبان به تهران رسیدم.
خلاف معمول سفرهایی که در سالگرد قتل پدرومادرم به تهران کرده‌ام، این بار در فرودگاه نه از سوی مأموری مورد پرسشی قرار گرفتم، نه برگه‌ی احضاریه‌ای به دستم دادند و نه پاسپورتم ضبط شد. این تغییر برخورد را بهانه‌ای کردم برای خوشبینی.
عصر بیست‌ویکم هم که به روال معمول پنج‌شنبه‌ها خانه‌ی پدرومادرم را به روی دوست و آشنا گشودم از پرس‌وجوها و مزاحمت‌های مأموران خبری نشد.
روز چهارشنبه بیست‌وهفتم آبان آگهی دعوت به آیین بزرگداشت داریوش و پروانه فروهر از سوی برادرم و من در روزنامه‌ی اطلاعات چاپ شد. عصر آن روز مردی که خود را «محمدی از وزارت» معرفی می‌کرد در یک تماس تلفنی به من گفت که از برگزاری آیین بزرگداشت جلوگیری نخواهد شد، اما نیروی انتظامی از ورود افراد «معلوم‌الحال و مسئله‌دار» به خانه‌ی ما جلوگیری خواهد کرد. در برابر پرسش تکراری من درباره‌ی معنای این واژه‌‌ها همان حرف‌های کلیشه‌‌‌ای را که سال‌هاست در هتک‌حرمت دگراندیشان زده می‌شود، تکرار کرد: ضدانقلاب، کسانی که بر ضد نظام و امنیت ملی توطئه می‌کنند، و … اما یک واژه جدید هم به کار برد: سوءپیشینه.
آقای «محمدی از وزارت» گفت «از ورود کسانی که سوءپیشینه دارند جلوگیری خواهد شد». در گفته‌های او تفاوت میان آن‌کس که دست به دزدی و قتل و … زده و آن‌کس که به دلایل سیاسی به محاکمه کشیده شده، محو شده و صدور یک حکم قضایی به تنها معیار قضاوت بدل شده بود.
به آقای «محمدی از وزارت» گفتم که تماس تلفنی او برای من رسمیتی ندارد و سندیتی برای واقعی بودن گفته‌های او ندارم زیرا هر فرد نامعلومی هم می‌تواند در یک تماس تلفنی خود را مأموری معرفی کند و از قول مقام‌های رسمی ابلاغی بکند. به او گفتم که برای من یک ابلاغ رسمی یا در نوشته‌ای با سربرگ و امضای رسمی سندیت می‌یابد و یا در گفته‌ای در یک احضار رسمی به یک مکان رسمی.
روز پنج‌شنبه و پس از انتشار دومین نوبت آگهی ما در روزنامه‌ی اطلاعات یک مأمور نیروی انتظامی با ارائه‌ی کارت شناسایی به خانه‌ی پدرومادرم مراجعه و پرسش‌هایی درباره‌ی چندوچون برنامه‌ی ما برای آیین بزرگداشت کرد. او به صراحت گفت که هیچ دستوری برای جلوگیری از این آیین به نیروی انتظامی داده نشده است. از او یک شماره‌ی تماس گرفتم تا در صورت هر پیش‌آمد ناگهانی پیگیری کنم. 

روز یکشنبه یکم آذرماه، صبح زود و هنوز آفتاب نزده، به روال هرساله برای خرید گل به بازار گل تهران رفتم. پیش از ساعت هشت صبح بود که بازگشتم. سر کوچه چند مأمور امنیتی در لباس شخصی ایستاده بودند که برخی از آن‌ها را از سال‌های پیش می‌شناختم. در طی ساعت‌های پیش‌ازظهر مأموران امنیتی از رهگذران کوچه مقصدشان را ‌می‌پرسیدند. آنان که قصد آمدن به خانه‌ی پدرومادرم داشتند، وادار به نشان دادن کارت شناسایی‌شان می‌شدند، اما از ورودشان جلوگیری نمی‌شد. گمان می‌کردم که مأموران برای محدود کردن گردهم‌آیی به ترس و وحشت دامن می‌زنند. اما از ساعت دو بعدازظهر از ورود مهمان‌ها با شدت جلوگیری شد. حتی نزدیک‌ترین بستگان اجازه‌ی آمدن نیافتند. اگرچه اعتراض‌ها در دو سوی حصار مأموران این بار هم به جایی نرسید، اما تداوم سنت این روز شد در پافشاری بر حق یادآوری و دادخواهی.  

برای اعتراض به این ممنوعیت نامنتظر، با همان شماره تلفن که روز پنج‌شنبه از مأمور نیروی انتظامی گرفته بودم، تماس گرفتم. شماره‌‌ متعلق به ستاد مرکزی پلیس امنیت تهران بود. پس از مدتی حواله شدن از این مأمور به آن مأمور، سرانجام فرد مسئولی چنین گفت: «شما حق دارید» آیین سالگرد برگزار کنید و به روال قانونی هم برای برگزاری گردهم‌آیی در خانه‌ی شخصی نیاز به گرفتن مجوز ندارید. اما «ما هم حق داریم» که نگذاریم کسی در این مراسم شرکت کند و از ورود افراد به خانه‌ی شما جلوگیری کنیم.
از آن روز تا کنون به معمای این معادله که با واژه‌ی حق ساخته شد، فکر کرده‌ام. به واژه‌ی حق، که در این معادله، تهی‌شده از وزن و معنای خود، به ابزاری برای یک ترفند کلامی بدل شده است؛ نمونه‌ی کوچکی از ترفندها که در آشفته‌بازار سیاست سرزمین ما چه رونقی یافته‌اند. 

حالا چند روز است که از ایران بازگشته‌ام. بسیار متأسفم که امسال نمی‌توانم در آیین بزرگداشت محمد مختاری و محمد جعفر پوینده که گرد مزار آنان برپا خواهد شد، شرکت کنم. امیدوارم دیگران جای من را پر کنند.
از همدلی‌ها و همراهی‌های دور و نزدیک که در طی سفرم به تهران شریانی از امید و تسلا ساختند، صمیمانه قدردانی می‌کنم.