فارسی در انتها
Vor 25 Jahren, in diesen Novembertagen, verbrachten meine Eltern, Dariush und Parvaneh Forouhar, die letzten Tage ihres Lebens, bevor sie am 22. November von dem Agenten des Geheimdienstes der Islamischen Republik überfallen und heimtückisch ermordet wurden. Dies war die bittere Konsequenz ihres unermüdlichen Kampfes für Demokratie in einem Unrechtsstaat. Die Erinnerung an ihre letzten Tage ist geprägt von der Wunschvorstellung das Verbrechen wäre nie geschehen, von der unmöglichen Vorstellung, das Geschehen umzukehren, damit ein weiteres Heimisch-Sein in dieser Welt möglich wäre.
Ähnlich wie die weltweiten Visionen und humanistischen Ziele, die angesichts der gegenwärtigen Weltlage, geplagt von wuchernden Feindseligkeiten, Barbarei und Krieg, immer mehr zu gebrochenen Illusionen verkommen.
#nicht_müde_werden
Dieses Hashtag ist der Titel einer aktuellen Gruppenausstellung im Museumsquartier in Osnabrück, an der ich mit einer Arbeit aus der Serie ‘Augen‘ teilnehme. Das Museum ist nach Felix Nussbaum benannt, einem jüdischen Künstler, der in einem Konzentrationslager sein Leben verlor. Seine Kunst ist ein kostbarer Ausdruck des menschlichen Widerstands in der schwierigsten historischen Situation. Der Titel ist der erste Vers dieses Gedichts, das mich zutiefst berührt und an dem ich mich festhalten möchte:
Nicht müde werden,
sondern dem Wunder
leise
wie einem Vogel
die Hand hinhalten
هرسال در این چند روزی که به سالگرد قتل پد ر و مادرم مانده است، حسی جانکاه از دریغ روز به روز، و آه به آه، سنگینتر بر جان ما و یادشان می نشیند. مدام به خود می گویی که ۲۵ سال پیش در چنین روزهایی آن دو هنوز زنده بودند، نفسشان گرم بود و صدایشان پژواک داشت. در این روزهای آخر هر سال آرزویی محال سربرمی آورد که ای کاش آن فاجعه در یکم آذر ۷۷ هرگز رخ نمی داد، که وقوع آن بربریت کابوسی بیش نبود. تخیل زندگی در دریغ فرومیکشد.
سالهاست که تلاش میکنم تا از دل این دریغ استقامت و دادخواهی بیرون بکشم. راهی جز این نمیشناسم و نخواهم جست اما این روزها دنیا چنان در کام درندهی دشمنی و سبوعیت و قلدری و جنگ فرورفته است که این دریغ به هزاران هزار دریغ دیگر می رسد، فضا از آن انباشته میشود و مجرای نفس امید را تنگ و تنگتر می کند، و گاه یکسره می بندد.
#به_خستگی_تن_ندادن
این هشتگ عنوان یک نمایشگاه گروهی ست در موزه شهر اوسنابروک در آلمان، که من هم با کاری از مجموعه «چشمها» در آن شرکت دارم. موزه به یاد فیلیکس نوسبام، هنرمندی یهودی که در جنگ جهانی دوم در یک اردوگاه مرگ جان سپرد، بنا شده است. هنر او نمودی از استقامت انسانی ست در سختترین موقعیت تاریخی ممکن. عنوان نمایشگاه سرآغاز این شعر کوتاه است که این روزها مدام در سرم تکرار میشود و از آن جان و امید می گیرم:
به خستگی تن ندادن
که اعجاز را
آرام
مانند یک پرنده، در دست لانه دادن