۲۳ اسفند ۱۳۹۴ «گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.» ساعدی روز پنجم بهمن بود. به در آهنی خانه از بیرون فقل یغوری آویزان بود، که به سفارش خالههایم برای محکمکاری به آن جوش داده بودند. رنگ در زیر ضربههای پتک جابجا ترک خورده و ریخته بود؛ شبیه […]